گفت وگویی با امیر رضایی، مترجم کتاب «اسلام و لاییسیته» و «اسلام و مبانی قدرت»
تبیین نسبت میان اسلام و مفاهیم و مکاتب مدرن، از بایستههای تفکر دینی امروز است. متفکران عرب این ضرورت را بخوبی حس کرده و با روال و روندی شتابناک تر از ما به آن همت کرده اند. «اسلام و لاییسیته» عنوان کتابی است که موضوع مناسبات میان این دو مفهوم را باز میکاود. گفتوگوی کوتاه حاضر، حاصل گفتوگویی است با امیر رضایی، مترجم این کتاب. ذکر این نکته خالی از فایده نیست که کتاب حاضر، نخستین اثر از مجموعه «اسلام و اومانیسم» است که توسط انتشارات قصیده در حال انجام است. دومین کتاب از این مجموعه، با عنوان «اسلام و مبانی قدرت» نوشته علی عبدالرازق با همین قلم ترجمه شده و توسط انتشارات قصیده متشر شده است.
* «اسلام و لاییسیته» پیرامون چیست وحول چه محورهایی بحث میکند؟
** کتاب حول پرسش اصلی «آیا اسلام با لاییسیته واقعاً مخالف است؟» سامان یافته است، اما پیش از پاسخ به تاریخچه رویارویی غرب به شرق مسلمان و بویژه کشورهای عربی اشاره میکند و قرن نوزدهم را آغاز تأثیرپذیری شرق از فرآیند سکولاریزاسیون در غرب به شمار میآورد. نیز گریزی به صدراسلام میزند و به شکل گیری نهاد خلافت پس از پیامبر و همچنین به مقطع مهم تأسیس خلافت دودمانی توسط معاویه ـ که در آن برای نخستین بار امر دینی از امر سیاسی تفکیک میشود ـ اشاره میکند.
دوفصل از این کتاب (فصول۳ و ۴) به شرح حال و بررسی افکار و آرای علی عبدالرازق اختصاص دارد. مؤلف کتاب، فیلالی انصاری، بشدت زیر تأثیر اندیشههای نوگرایانه عبدالرازق است که حدود ۸۰سال پیش کتابی به نام «مبانی قدرت در اسلام» را منتشر کرد که برای بسیاری از روشنفکران دینی عرب یک حادثه غیرمنتظره بود. آرای انصاری در این کتاب بوضوح متأثر از افکاری است که عبدالرازق در کتاب مذکور مطرح کرده است.
در پایان کتاب، نویسنده به پرسش اصلی باز میگردد و نظرات روشنفکران عرب را در خصوص نسبت میان اسلام و لاییسیته مطرح و سپس نقد و بررسی میکند. او میگوید برخی از روشنفکران از جمله محمد عابد جابری و حسن حنفی معتقدند که اسلام نسبت به لاییسیته بی تفاوت است، برخی دیگر از جمله رشید رضا اعتقاد دارند که اسلام بالاییسیته ناسازگار و مخالف است و برخی دیگر از جمله علی عبدالرازق به سازگاری میان اسلام و لاییسیته باور دارند.
* مؤلف از «لاییسیته» چه مفهومی را مراد کرده است؟
** لاییسیته یک روش سازماندهی سیاسی ـ اجتماعی است که برای دین در زندگی آدمیان نقشی معین و تا اندازه یی محدود، قایل است. لاییسیته براساس برداشتی که امروز از آن میشود به هیچ وجه قصد ندارد که دین را حذف کند و به طریق اولی، نمیخواهد جایگزین نقشهای اساسی دین شود. بلکه در نظر دارد بین امر دینی و امر سیاسی، مناسبات جدید برقرار کند، چیزی که منجر به استقرار اشکال جدید حضورو کنش دینی در جوامع میشود. این اشکال جدید مبتنی بر این است که پذیرش دین در سطح وجدان شخصی قرار گیرد و کارکرد زندگی اجتماعی و سیاسی افراد مشمول قواعد برآمده ازعقل شود. این اشکال با اشکال سنتی، که در جوامع گذشته غالب بود، مقابله میکند. در این جوامع سیاست «در دین تعبیه بود» و دین چارچوب و توجیه تمامی فعالیتهای انسان را فراهم میآورد.
* از نظر مؤلف نسبت میان لاییسیته و سکولاریته چیست؟
** لاییسیته یک اصطلاح فرانسوی است. البته در زبان فرانسوی، هم «لاییسیته» و هم «سکولاریته» وجود دارد. سکولاریسم در عالم مسیحیت اتفاق افتاد، زمانی که بین قلمرو کلیسا و قلمرو دنیوی تمایز ایجاد میشود، تمایزی که به محرومیت کلیسا از نقشهایش در جامعه و به تفکیک برخی قلمروها که کلیسا در تصرف داشت، منجر شد. از نظر برخی مورخان، سکولاریسم حتی در ذات مسیحیت است، بطور مشخص در تمایزی که بین قلمرو متعلق به خدا و قلمرو متعلق به سزار و بین کلیسا و حکومت به منزله دونهاد منفک انجام میدهد، بذرسکولاریسم وجود دارد بنابراین اصطلاح سکولاریزاسیون به یک امر واقع اطلاق میشود، در این صورت یک تحول تاریخی است که در یک مکان و یک زمان معین به وجود آمده است. اما مفهوم لاییسیته، که در زبانهای دیگر اروپایی معادل ندارد، بیشتر، نگرشی تعمیق یافته نسبت به جایگاه دین در زندگی آدمیان و در واقع به آموزه یا بینشی سیاسی اطلاق میشود که متضمن تفکیک جامعه مدنی و جامعه دینی است و در آن، حکومت هیچ قدرت دینی و کلیساها هیچ قدرت سیاسی اعمال نمیکنند. لاییسیته از مفهوم سکولاریته متمایز است به این معنا که لاییسیته به برداشتهای بسیار مخالف با سلطه انحصاری دین بر جامعه و حتی گاه کاملاً ضددینی اطلاق میشود. لاییسیته سرچشمههای خود را در روایتی جدید از ایدئولوژی روشنگری مییابد. لاییسیته شامل نگرشی است که امر دینی و نقش آن را در آگاهیها و رفتارهای جمعی به شدت تقلیل میدهد.
* آیا مؤلف به سازگاری میان اسلام و لاییسیته باور دارد؟ بنا به کدام دلایل و مستندات؟
** بله، عمیقاً باور دارد. هر چند لاییسیته نمیتواند ارزشهایی از سنخ ارزشهایی که اسلام القا میکند، انتقال دهد، اما پذیرفتن آن مانع از حمایت از این ارزشها و پذیرش آنها نمیشود؛ برعکس، به علت اینکه لاییسیته احترام به آزادی مذهب دیگری را الزامی میداند، زمینه گسترش ارزشهای اخلاقی و دینی را فراهم میسازد. به عبارت دیگر، وقتی بلوغ جامعه به رسمیت شناخته شود و همچنین از تحمیل یک شیوه نگرش به آن جلوگیری گردد، راه آزادی بیشتر گشوده میشود و پذیرش باورها و اعمال دینی واقعی تر و با ثبات تر میگردد.
مؤلف به متفکرانی از قبیل محمد احمد خلف الله، محمد آرکون، صادق انیهوم، عبدالکریم سروش و محمد شحرور اشاره میکند، که هر یک به شیوه خود اما به نحوی همگرا، نشان میدهند که روابط بین اسلام و لاییسیته نمیتواند به ناسازگاری ساده یی تقلیل داده شود. آنها نشان میدهند که میتوان بین «اسلام هنجارین» و «اسلام تاریخی» تمایز قایل شد و برخی از پیچیده ترین موانع را که تاریخ به وجود آورده، دور زد.
از نظر مؤلف، اسلام و لاییسیته مقولاتی همانند نیستند، در یک قلمرو قرار نمیگیرند تا بتوانند مورد مقایسه قرار گیرند. در واقع مؤلف معتقد است که اسلام احیای مکارم اخلاق را در دستور کار خود داشته است و لاییسیته به مثابه شکلی از سازماندهی اجتماعی به نحوی هوشمندتر و کاراتر میتواند این مکارم اخلاق را تعمیم و تعمیق همگانی دهد. لاییسیته فلسفه حقوق بشر و دموکراسی را با خود به همراه دارد. این دو، تقریرات مدرن و ابزارهای آزموده یی هستند که زمینه تحقق تمایلات و غایاتی را که دین مشخص کرده، فراهم میآورند. از این رو مؤلف اسلام را بالاییسیته سازگار و موافق میداند.
* کاستیها و انتقادات احتمالی وارد بر کتاب کدامهاست؟
** برخلاف نظر مؤلف که دین اسلام را صرفاً مبتنی بر تعهدی شخصی، ایقان و اراده اطاعت از خدا میداند، مضمون پیام اسلام به گواهی زندگی پرحادثه پیامبر و متن مقدس قرآن عمیقاً سیاسی ـ اجتماعی است. اساساً در اسلام نخستین امر دینی از امر سیاسی تفکیک ناشده بود، دین و سیاست یک امر در هم تنیده بود، لیکن سیاست به معنای اداره جامعه و کشورداری و همچنین مبارزه برای کسب قدرت نبود، بلکه نوعی جهت گیری یا زاویه دید خاصی بود که بر رشد و هدایت مردمان به سوی فلاح تأکید داشت. سیاست در اندیشه یک دیندار روشن بین، دگرگون کردن دنیای ذهن و عین مردمان است تا مسیر حرکت جامعه را خود مردم تعیین کنند. بدین معنا اسلام صرفاً دینی خصوصی و مبتنی بر رابطه شخصی میان انسان و خدا نیست، بلکه یک بینش یا یک رویکرد اجتماعی است که به جد به دنبال تحقق آزادی، عدالت و معنویت در همه ابعاد زندگی آدمی است. اسلام نوعی زیست دیندارانه را تجویز میکند که به رفتار آدمی تعین میبخشد و رنج عظیمی که روح و روان بشریت را میآزرده و میآزارد، میکاهد و لذا روابط و مناسباتی را برقرار میسازد که در شأن آدمی است.
چنانچه لاییسیته نوعی سازماندهی اجتماعی باشد که جامعه مدنی را از جامعه دینی تفکیک میکند، چگونه میتوان در جوامع مسلمان نشین که بافت فرهنگی ـ اجتماعی شان، بن مایههای عمیق دینی دارد، این دو را از هم جدا کرد به گونه یی که هیچ تأثیری بر هم نداشته باشد؛ لاییسیته زاده جوامع غربی است و همگانی کردن آن، بی توجه به بافتهای فرهنگی ـ اجتماعی متفاوت است، نوعی ساده انگاری است و قطعاً در عمل با شکست مواجه میشود.
بنابراین انتقاد اصلی این است که مؤلف در برقراری نسبت بین اسلام و لاییسیته نه به پیشینه عمیقاً سیاسی ـ اجتماعی اسلام توجه داشته است، نه به متن مقدس آن که به چالش با وضع موجود برای ایجاد وضع مطلوب فرا میخواند و نه با بافت حاکم بر جوامع مسلمان نشین که رکن اساسی شان دین است.
* دلایل مهم ترجمه این کتاب چیست؟
** شناختن و شناساندن دیدگاهها و نظرات جدید برخی از روشنفکران دینی عرب، یکی از دلایل ترجمه این کتاب است. همچنین پر کردن شکاف فکری میان روشنفکران عرب و ایرانی، که از طریق ترجمه آثار یکدیگر امکانپذیر است، از جمله دلایل دیگر است. این دوطیف سرشت و سرنوشت بسیار مشابهی دارند و شناخت همدیگر موجبات رشد و تعالی اندیشه دینی را فراهم میآورد. متأسفانه روشنفکران ما اطلاعات اندکی از آرا و افکار روشنفکران عرب دارند و این در حالی است که طی چنددهه اخیر روشنفکران عرب آثار عمیق و پرمغزی در خصوص فکر دینی تولید کرده اند. حیف است ما که دردها و دغدغههای یکسانی داریم، از این آثار تغذیه نکنیم، بنابراین ضرورت حکم میکند که ضمن ترجمه گسترده آثار متفکران غربی، گوشه چشمی هم به این روشنفکران بیفکنیم تا نوعی پیوستگی با حوزههای گفتمانی مشابه با خود برقرار سازیم.
به نظر میرسد که این زبان نامشترک نیست که این فاصله عمیق را ایجاد کرده است، بلکه عدم توجه جدی به اندیشه روشنفکران عرب ـ مسلمان از یک سو و شیفتگی نسبت به آثار متفکران غربی از سوی دیگر موجبات این شکاف را فراهم آورده است. در غرب هر کتاب جدی که منتشر میشود، بلافاصله به زبانهای دیگر غربی ترجمه میشود، اما در شرق مسلمان گاه یک کتاب مرجع و اثرگذار چنددهه میماند و ترجمه نمیشود. همین امر باعث میشود که اندیشه از فرط تنهایی و عدم ارتباط با اندیشههای همگون روز به روز ضعیف تر و نحیف تر شود. اگر مبادلات فکری ما با دنیای عرب ـ مسلمان فعال شود، بر غنای اندیشگی ما مستمراً افزوده میشود و این ضرورتی است که باید نسبت به آن اهتمام فراوان داشت.
منبع: روزنامهی ایران شماره ۱۸۷۴ - سال هفتم - سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۰
نظرات